ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

شکر خدا همسر عزیزتر از جانمان دقایقی پیش به تهران رسید و نیمی از هفت خان رستم رو پشت سر گذاشت . از کربلا راه بیافته تا برسه به خونه کلی مسیرهای مختلف داره و خیلی خسته میشه . ان شاالله که به سلامت برسه. تقریبا همه کارهای خونه رو انجام دادم . مونده فقط لوبیا پلوی شام رو آماده کنم (هرچند همسری تا برسه 12-1 میشه) ، بعد از آشپزی آرایش و تعویض لباس خودم و پسری و انتظار............ منوی شام امشب ما: لوبیا پلو به همراه سالاد شیرازی و دوغ پر از نعنای تازه البته کیک هم دارم میپزم که بعید میدونم اصلا امشب خورده بشه ما برویم................
30 شهريور 1391

بدون عنوان

عشقم رفت به مدرسه جزئیات رو توی وبلاگ خود گل پسری نوشتم خدا رو شکر که شاد و پر انرژی بود الان هم باید به کارهام برسم که بعد از مدرسه پسری بریم به شهر و دیار مادری و خانه پدری پسرم ساعت 5 نوبت دندونپزشکی داره خدا کنه اذیت نشه ان شاالله فردا صبح برمیگردیم و غذای خوشمزه و خونه تمیز و مامان و پسر خوشگل میشیم و منتظر میمونیم تا همسری از راه برسه . ان شاالله همه مسافرها به سلامت به مقصد برسن مسافر ما هم صحیح و سالم برسه پیشمون ...
29 شهريور 1391

بدون عنوان

پسر نازنینم فردا میره مدرسه ، جشن شکوفه هاست و شکوفه ی قشنگ من قراره که وارد یک مرحله دیگه از زندگیش بشه. شاید برای خیلی ها چیز مهمی نباشه . امروز مهمان من وقتی کیکی رو همراه با شمع آوردم تا برای پسرکم جشن کوچولویی گرفته باشم با حضور عمه اش و ... با تعجب به خواهرشوهرش گفت : مگه محمدرضا داره میره کلاس اول و بعد  نگاه پرسشگرش رو به من دوخت. برای من هر مرحله ای یک لذته ، یه اضطراب یه حس ناب.......... به همسری میگم ، من خیلی هیجانزده ام ، الان که داره میره پیش دبستانی من اینم یک روزی بشنوم داره میره دانشگاه من دیگه از ذوقم تموم میکنم خنده ی آرومی کرد و گفت : نه یه چیزایی کم کم عادی میشه. ولی برای من عادی نمیشه ...
29 شهريور 1391

بدون عنوان

کلا قسمت نیست که من برم مولودی . موقع صبحانه گل پسرم گفت که دندونش دردش زیاد شده و پس کی خانم منشی بهش وقت میده ؟ من هم همون زمان با مطب دکترش تماس گرفتم و گفتن برای فردا بعداز ظهر وقتشه و ساعت دقیق رو فردا بهمون اطلاع میدن . حالا من امروز بعداز ظهر مهمانی دعوتم فردا هم که تا عصر درگیر دندونپزشکی بعد اون هم که مامان و بابا نمیزارن من برگردم خونه به هر حال از اون شهر به این شهر 50 کیلومتره که به نظر خانواده نباید وقتی هوا تاریک میشه تو جاده باشم. پنج شنبه هم که همسری میاد و من کلییییییییی کار دارم خلاصه مشغول غرغر (به قول ملاحت جونم) با آدمک درون بودیم که از مدرسه پسری تماس گرفتن و گفتن فردا جشن نمیدونم گفت فرشتگان یا گفت شک...
28 شهريور 1391

بدون عنوان

خیلی خوشحالم خدایا شکرت اون دختر کوچولویی که در موردش نوشته بودم امروز برای درمان به تهران منتقل شد البته هنوز هم به کمک احتیاج دارند   دستهای سخاوتمند ایرانیان به کمک معصومه آمد/ امروز بستری شد اهواز – خبرگزاری مهر: بعد از انتشار گزارشی از وضع معصومه، دختری که هر روز شاهد جدا شدن پوست بدنش است، مردم استقبال فراوانی برای کمک به این دختر از خود نشان دادند. به گزارش خبرنگار مهر، معصومه و خانواده اش در روستایی دور افتاده در شهرستان شوش زندگی می کردند که دسترسی چندانی به شهر نداشتند ولی وقتی این گزارش در مورد مشکلات جسمانی «معصومه بریسم» منتشر شد، ایرانیان از سراسر دنیا برای کمک مالی و ...
28 شهريور 1391

بدون عنوان

اینجوری هم نشد مگه میشه رفت خونه مادرشوهر و غذا نخورد ، اونهم شامی ای که مامان درست میکنه و از هر چی کباب کوبیده ست خوشمزه تره ، همراه با برنج کته و سبزی خوردن......... وای همین الانم دلم خواست. صبحانه برای فرمانروای قلبم پنکیک درست کردم همراه با عسل و کره که واقعا نمیشد ازش گذشت و از خود نیز پذیرایی کردیم . شام هم که سینه مرغ همراه با خامه و کنجد غذای مورد علاقه خودمان که مقاومت در برابر آن نیز در توانمان نبود (ح-ر-ی-م سلطان دیدم حرف زدن یادم رفت) خلاصه اینکه ما را به خیر خودمان نیز امید نیست ، خداییش شام کم خوردم . امروز فرصت نکردم برم رو تردمیل ، البته امشب وقت داشتم ولی زیادی ملاحظه مستاجرام رو میکنم در حالیکه اون...
28 شهريور 1391

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

نمیدونم چی بنویسم یکی دو هفته قبل توی یک سایت که نمیدونم چی بود اسمش ، در مورد یک بچه کوچولویی خونده بودم که یک بیماری نادر داره و پوست بدنش مدام میریزه و بدنش زخمه و خون میادو....... عکسی که ازش گذاشته بودن پاهاش تا بالای زانو پانسمان بود و در کل یه نی نی ترگل و ورگل بود و حالا الان توی یک سایت خوندم که یه دخترکوچولو توی ایران ما هم همین بیماری رو داره دیدن عکسهاش بدجوری قلبم رو فشرده من یک خراش به تن بچه ام بیافته آه از نهادم بلند میشه خدایا حکمتت رو شکر چه صبری دادی به این پدر و مادر قصدم ناراحت کردن کسی نیست ولی انصاف هم نیست که بیخیال باشیم این دنیا از آن همه است باید شریک شد   (تصاویر) بیماری درد...
25 شهريور 1391

بدون عنوان

خیلی اراده ام ضعیف شده (نه اینکه قبلا خیلی قوی بوده) یه ریز در حال خوردنم ، میخوام وزن کم کنم نمیشه ، همش دنبال بهونه ام الان هم اومدم بگم اگر شما هم این نیت رو دارید بیایید رژیم گروهی بگیریم. همزمان شروع کنیم و هر روز آمار کالری مصرفیمون رو بنویسیم و......... اینجا خواننده خاموش زیاد داره . من اصراری به گذاشتن کامنت ندارم چون بیشتر مطالبی که مینویسم روزمره های منه ولی یه پستی مثل این دیگه نیاز مبرم به حضور دوستان عزیز داره. منتظرتون هستم
25 شهريور 1391

بدون عنوان

هوا خیلی سرد شده ، دیشب مجبور شدم اسپلیت رو بزارم رو حالت گرمایشی ای کاش به حرف همسری گوش نمیکردم و اسپلیت سرد و گرم برای اتاق پسرم میگرفتم. همسری ان شاالله پنج شنبه میاد ، وقتی اومد باید شوفاژها رو سرویس کنیم تا اینجوروقتها گرفتار نشیم .آخه گل پسری خیلی زود سرما میخوره . خدا کنه امثال نسبت به سالهای قبل مقاوم تر باشه پسرم . بارون داره نم نم میباره و من سرمست از این همه لطافت . ...
25 شهريور 1391